فرهنگ امروز/ محمد رضا حکیمی: زندگیِ مشعلداران متعهّد، زیباترین زندگی است؛ آنان که به شناختن حقیقتهای راستین روی میآورند، و سپس زندگی خویش بر سرشناساندن آن حقیقتها میگذارند، تا همه جا را از روشنی بینا کنند، و جانها را تابناک سازند، و ارزشها را استوار دارند؛ و چه چیز از این زیباتر؟
این زیبایی گاه چنان ژرف است که مردم از دریافت آن بازمیمانند، و گاه چنان همهگیر است که در آن ژرف نمیشوند؛ طلوع خورشید را بنگرید که تا چه اندازه زیباست، نه تنها در چهره ظاهر و منظره خیرهکننده، بلکه از این رو که روز را پدیدار میسازد و روشنایی را به ما ارمغان میدهد، و در پرورش تن ما و جهان مادی مورد نیازهای ما تأثیری بدلناپذیر دارد، ولیکن چندتایند انسانهایی که با این نگرش به زیبایی خورشید و طلوع آن اندیشیده باشند؟
مشعلداران رسالتگرای متعهّد، و دانشمندان آگاه معتقد، رسالتی چونان رسالت خورشید دارند:
ــ که آفاق اندیشهها را روشن کنند؛
ــ که تاریکیهای مهاجم را برانند؛
ــ که جوهر ادراکی انسانها را بپرورند؛
ــ که ارزشهای والا را بشناسانند؛
ــ که «ارتباط انسان ـ جهان» را باز نمایند؛
ــ که بر «رابطه علم و حقیقت» پرتو افکنند؛
ــ که «فلسفه و هدف زندگی» را نشان دهند؛
ــ که «حیات معقول» را تفسیر کنند؛
ــ که راه «شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی» را بگشایند؛
ــ که «اندیشهها» را به «تکاپو» فراخوانند؛
ــ که «حکمت اصول سیاسی اسلام» را، در عرصه نگرشها و عملکردها مطرح سازند؛
ــ که روشنگر راز «نیایشهای بزرگ» باشند؛
و سرانجام، افکار را از جولان شناخت های کاذب رهایی دهند، و مرزهای مقدّس ارزشمندترین سرمایه انسان، یعنی «ایمان» را پاس دارند... .
و چون گزاردن چنین رسالتی بس گران، کاری گران است، کسانی میتوانند به آن بپردازند که دارای توانایی گرانی داشته باشند. و توانهای گران از خودسازیهایی گران پدید میآید، در آفاق علم و عمل ... .
و از اینجاست که چون کسی در این راه گام نهد، خواب او نیز ـ از نظر تعالیم اسلام ـ عبادت به شمار میآید، و فرشتگان در زیرگامهای او ـ هر گام ـ بال و پر خویش میگسترند؛ و آنگاه مرکّب خامه او برتر است از خون شهیدان.
چون او، به تلاشهای سنگین و مجاهدتهای گرانبارِ خودسازی (گردیدن ـ صیرورت) میپردازد تا دیگران را بسازد، و خلق خدا را از غرق گشتن در دریای سیاه گمراهی و غفلت و سستباوری رهایی بخشد، و به ساحل هدایت و «تذکّر» (و سپس، «ذکر») برساند، پس خواب او ـ برای زدودن خستگیِ این تلاش و مجاهدت مقدّس و آماده شدن برای پیگیری آن ـ به یقین، «عبادت» است ...
و چون او در راه به چنگ آوردن گوهر علم و آگاهی و شناختِ راه تقوی و عمل، به اینسوی و آنسوی میرود، تا به قلّههای بلند معرفت و عمل دست یازد، و سپس دیگران را به آن اوجها برساند و بکشاند، پس فرشتگان ـ که حریمداران سراپرده معرفتند، و ارج معرفت را میشناسند، و اکسیر آرامش جاودان را در کیمیای معرفت و عمل میبینند، و فروزش بارقههای ازلی را بر جان معرفتاندوزانِ عامل نظاره میکنند ـ بالهای خویش را در زیر گامهای او میگسترانند...
و چون شهیدان ـ که جامعههای مرده را زنده میکنند، و خونی تازه و سالم و داغ در رگهای انباشته از خونهای مانده و فاسد و سرد جامعه جاری میسازند ـ خود پرورده خامهها و نوشتههای اینگونه صاحبرسالتانند، پس مرکّب خامههای شهیدپرور آنان از خون شهیدان برتر است. خون آتشین شهیدان جامعهها را بیدار میکند، و خامه فروغآفرین اینان بیداران را جهت میدهد. و جهت داشتن جوهر بیداری است. بیدارانِ فاقد جهت، دست کمی از خوابان ندارند؛ و خوابزدگان محروم از بیداری، خوابآفرینانی جهش سوزند و ارزش ستیز...
یاد کردیم که در پیشاپیش رسیدن به مرحله مشعلداری و رسالتگزاری، خودسازیهایی گران جای دارد، خودسازیهایی سخت و باز هم سخت، به سختی گذر از گردنههای پرپیچ و دشوارگذار، با کولهبارهایی سنگین از تعهّد، و مانعهایی مقاومتفرسا، و با دل کندنهایی نه کار هر کس؛ پس بجز استعداد ذاتی، و صفای فطری، و شرایط ضروری، کوششهایی میخواهد با صلابت، و تحمّل مرارتهایی دراز دامن ـ سالها و سالها ـ و توفیقی ربّانی، و فیضی وَلَوی، تا جان آدمی را به تجلّیگاه نور علم صعود دهد، و از اوهامِ علم پنداشته برهاند، و وجود خاکی را افلاکی سازد، تا بتواند همچنان خورشید بتابد و روشنی بخشد...
و در روزگارِ همهگونه اندیشه (درست و نادرست)، و شبهاندیشه (رویْ آراسته و خامگولزن) و نمودهای گوناگون فکری، و تهاجمهای جورواجور فرهنگی و شبهفرهنگی، و گمراهی پراکنیهایی خواسته و ناخواسته، و باورسوزیهای دانسته و نادانسته؛ و همچنین سرخوردگیهایی از چگونگیها...، در چنین روزگاری ـ بحق ـ مشعلداری در مسیر افکار، و پاسداری از باروهای باورها، کاری بس فرساینده است، و آمادگیهایی بس ویژه میخواهد. و برای مرزبانی در این مرز گسترده و مورد تهاجمهای دستهبندیشده، بجز داشتن اطّلاعاتی جامع و موثّق از مَعالم هدایت (حقایق وحیانی)، و تعالیم «انسانهای هادی» (معارف اوصیایی)، این امور که یاد میشود، برای مرزبانیهای راستین و مستقل نیز لازم است: اشرافی بر دادههای افکار، و نظامهای فکری بیگانه، و چالشهای اوهام، و جولانهای شناختها و شبهشناختها، و عرضههای صادق و کاذب، و شبههافکنیها و باورسوزیها؛ و در یک کلمه، مشعلدار در رسالتگزاری اینچنین، از داشتن جامعیّتی ویژه ناگزیر است، یعنی افزون بر دانستن کلّ محتوای حوزه و اطّلاع دقیق و مستند از دانشهای حوزهای (بر شالوده استادْ دیدگی که بنیاد تعلیم و تعلّم است)، و فهم فرهنگ میراثی و سنّتی به معنای راستین آن، باید از محتوای فرهنگ عصر نیز (در قلمرو زندگی انسان معاصر و مسائل او) آگاه باشد.
این بنده ـ اگر تعریف خود بهشمار نیاید ـ از روزگارانی دور، به دلیل اندک صفایی که در دل خویش مییافت، و دوستیی که نسبت به انسان و عدالت در خود میدید، و ایمانی که به ارزشهای خالص الهی داشت، به کسانی که به گونهای در جهت استوارسازی اصول راستین حق و هدایت و روشن کردن راه انسان و انسانیّت گامی برداشتهاند، و مشعلی فرا راه نسلهای سرگردان و تهاجمزده برآوردهاند، ارادت میورزید، و در آنان به دیده گرامیداشت مینگریست، و اگر می توانست در ساحت ایشان ادای وظیفهای کند میکرد؛ مشعلدارانی که کوشیدهاند تا محیطهای انسانی را ـ تا جایی که بشود ـ از شبیخون تاریکی در امان دارند، و جانها را از فروغ تعالیم راستین آکنده سازند، بهویژه آن شمار از آنان که در رساندن انسان به «صراط مستقیم»، خود نیز صراط مستقیم را ـ در معیارهایی ـ به گونهای خالص پیمودهاند.
آشنایی اینجانب با علّامه بزرگوار، متفّکر گرانقدر اسلامی، آیتاللّه حاج شیخ محمّدتقی جعفری تبریزی، به چهل سال پیش از این میرسد، از سفر ایشان به مشهد مقدّس و سپس حضور در درس خارج آیتاللّهالعظمی حاج سیّد محمّدهادی میلانی ـ رحمهاللّه علیه ـ در مسجد گوهرشاد (که پس از سالها در عراق، در مشهد نیز در درس یادشده حاضر میشدند، و از سوی آیت اللّه العظمی میلانی، مورد احترامی شایان بودند.)
و این آشنایی سپس به شناختی بیشتر پیوست و به دوستی، و به ارادت اینجانب، بهویژه با مطالعه کتاب ارتباط انسان ـ جهان ـ کتابی غنی و ابتکاری و پر ارج ـ و کتاب تعاونُ الدّین و العلم و کتاب مبدأ اعلی و ... و اطّلاع هماره از حضور جدّی و تکلیفشناسانه ایشان در مرز پاسداری از دین خدا و مبانی قوی و ارزشهای متعالی آن، به منظور نجات نسلهای انسانی؛ و همچنین پشتکار پوینده این عالم مرزبان و فیلسوف و اندیشمند غیر محدوداندیش، در آفاق فرهنگ و اندیشه انسان معاصر، به منظور گسترش باورهای الهی و صیانت آنها، و ردّ تهاجمهای متفاوت در هر دوره ... و آنگاه پدید آوردن این همه تألیفات گرانقدر در پهنه گسترده فرهنگ غنی و پهناور اسلامی ایران، و ابعاد گوناگون معارف شناختی، بدانسان که اگر این آثار از آنِ گروهی از دانشوران و عالمان بود جای گرامیداشت و اعجاب داشت، تا چه رسد که اکنون یک تن به عرضه آنها پرداخته است، با وجود اشتغال به جلسههای تدریسی و سخنرانیها و سفرها و مصاحبههای علمی و دینی بسیار...
و بهیقین، درخور ـ بلکه وظیفه ـ بود که برای شناساندن هر چه بیشتر و بهتر این شخصیّت علمی کممانند و ابعاد پر محتوای کارهای او ـ دست کم ـ یک کتاب پژوهشی و شایسته نوشته شود، و پژوهندهای دقیق، با حوصلهای تمام، و علاقهای صمیمی این آثار را بخواند، و وجوه گوناگون آنها را بنمایاند، و افکار مهمّی را که در خلال آنها (به گونه مستقل یا ناظر به افکار متفکّران دیگر) عرضه شده است بازنماید، و محتوای اصطلاحات و تعبیرات نوینی که به کار رفته است تبیین کند؛ و خوانندگان گوناگون را در جهت بهرهوری هر چه کاملتر از مجموعه مطالب و مسائل و اندیشههای گسترده در گستره کتابهای پرشمار علامه جعفری آگاه سازد و کمک رساند. و من که به سهم خویش ـ از روزگاری پیش ـ چشم به راه چنین اقدامی بودم، جا دارد اگر بگویم هنگامی که کتاب دانشمند و محقّق ، جناب آقای دکتر عبداللّه نصری را دیدم، بسی شادمان گشتم و سرخوش شدم، و به زمزمه این بیت صائب پرداختم:
پیوسته است سلسله عاشقان به هم
از بلبلان ترانه ما میتوان شنید
دکتر نصری ـ شاگرد و پرورده دیرین استاد جعفری ـ با نوشتن کتابی پرمایه، که در گردآوری مطالب آن و نگارش مباحث آن، رنجی فراوان بردهاند و گنجی گران پرداختهاند، به گزاردن حقی لازم دست یازیدهاند، چنانکه موجب توفیقیابی اینجانب نیز گشتهاند، تا به گزاردن وظیفهای بپردازم.
درباره شخصیّت علمی استاد علّامه جعفری، آنچه بیشتر دارای اهمیّت است، جامعیّت ایشان است، و نگرش باز، و گذر از محدوده محدودیّتآفرین محدوداندیشی و تکرشتهای و بستهذهنی، که دریغا بسیاری از عالمان و فاضلان ما ـ در قلمروهای ویژه خویش ـ بدان سخت مبتلایند. بهطور اصولی، مرزبانی یا باید با حضورهای مُشرفانه در مرزهای مورد تهاجم ـ بلکه خارج مرزها نیز ـ با آگاهیگستری و روشنگریِ مجاهدتبار، و پایداری در خطوط مقدم دفاع فکری و سیاسی، و افشاگری کارسازِ ضدِ استعماری و ضدِ استبدادی ـ با کمال صراحت و شجاعت ـ انجام پذیرد، مانند کار سیّدجمالالّدین اسدآبادی و درگیریها و سفرها... و نشر عروهالوثقی و...؛ یا با تخصصّی فوق کامل و تبّحری بیمانند و تتبّعی فداکارانه ـ درباره موضوع مورد بحث و دفاع و بیدارگری و اثبات ـ مانند کار سترگ میرحامد حسین هندی در عبقاتالانوار، و علامه امینی در الغدیر، و شیخ آقا بزرگ تهرانی در الذّریعه؛ یا با جامعیّتی عمیق درباره حوزه دفاعی، مانند تلاش گرانسنگ سیّد عبدالحسین شرفالدّین عاملی در آثار خویش، چونان المراجعات و النّصُّ والاجتهاد و الفصولُ المهمّة فی تألیف الاُمّه و...
و در این روزگاران که علوم و دانشهای گوناگون رواج یافته و تا این اندازه رشتهای شده است، مراد از «جامعیّت»، ذوفنونی در اصطلاح گذشتگان نیست، زیرا که چنین چیزی عملی نیست، بلکه مقصود، اطّلاعی درخور، و بهرهمندیی اصولی، و کارکردی قابل اعتماد، درباره این هشت امر است که یاد میشود:
1. دانشهای حوزوی ـ بهطور عام و در حدّ بالا (ادبیّات، منطق، اصول فقه، حدیث، درایه، رجال، تفسیر، تاریخ اسلام، سیره تحلیلی پیامبر اکرم(ص) و ائمه طاهرین (ع)، اقتصاد اسلامی، سیاست اسلامی، کلام، فلسفه، عرفان و ...)
2.معارف وَحْیانی و الهیّات الهی ـ بهطور خاص ـ با دیدگاهی خالص، و غیرامتزاجی، و غیر التقاطی، و غیر تأویلی، تا در ذهنیّت و مبانی شناختی و شالودههای باوری او، «محکمات اسلامی» با مفاهیم و مسائلی دیگر خلط نگردد، و فهم قرآنیِ قرآن از خلوص و زلالیِ خویش نیافتد، و «الهیّات الهی و الهیّات بشری» ـ که دو مقوله است و دو گونه داده دارد، در هم نیامیزد؛ که در این صورت، هر دو از اصالت خویش و فضای مفهومی و ساختارشناختی و ابعاد تربیتی خود بیرون میروند، و از هنجار علمی ـ که مقتضی حفظ دقیق مرزهای دانشها و بینشهاست ـ دور میافتند.
3. علومی برونحوزهای ـ بهویژه علوم انسانی ـ که با تبیین و تثبیت حقایق اسلامی و مرزبانی آنها ارتباط مییابد، و شامل رشتههایی میشود به اعتبار قلمروی که مرزبان حقایق الهی، مرزبانی آن را بر عهده گرفته است.
4.فرهنگ عصر؛ بجز علوم و دانشهای یادشده در سه بخش پیشین مسائل مهمّی در پهنه تفکّرات انسانی و زندگی بشری و تحوّلات آن وجود دارد که جنبه عامّ فرهنگی دارد، و فرهنگ انسانی را در هر عصری شکل میدهد، بهویژه در عصر گسترش ارتباطات. مرزبان حقایق نمیتواند از این مقوله ناآگاه باشد و ناآگاه ماند.
5. اقتصاد و سیاست؛ به اقتصاد اسلامی و سیاست اسلامی اشاره کردیم. مرزبانان حقایق الهی ـ که باید پیرو پیامبران و امامان باشند ـ نمیتوانند به این دو مقوله بهصورتی اصولی و بنیادین ننگرند، و تعالیم خالص وحیانی را درباره این دو موضوع فرا نگیرند، و درباره آنها به وضعگیری نپردازند، بهویژه از نظر دین ابدیِ اسلام، زیرا در اسلام، «آزادی» و «عدالت» ـ به معنای راستین دو واژه ـ دو اصل است. و ارتباط این دو اصل با موضوع «سیاست» و موضوع «اقتصاد» روشن است. و در این دو مقوله نیز ـ چنانکه اشارهای گذشت ـ باید به دادههای خالص وحیانی و تعالیم اوصیایی استناد جویند و عمل کنند، نه جز آن، تا بتوانند هم طرفدار «سیاست راستین اسلامی» باشند، و هم مدافع «انسان محروم».
6. ادبیّات؛ به ادبیّات نیز اشاره کردیم. باید بیفزاییم که مقصود از ادبیّات، خواندن مقداری صرف و نحو و معانی و بیان نیست. مرزبانان باید ادیبانی بزرگ نیز باشند. در حوزه جامعیّت، آگاهی از ادبیّات فارسی ـ بهویژه برای عالمان ایرانی ـ و همچنین ادبیّات جهانی نیز لازم است. ادبیّات، رکن فهم افکار است، از سویی، و عرضه والای هر فکر، از سویی دیگر. «قرآن کریم» نیز به زبان عربی «مبین» نازل گشته است، مبین یعنی واجد همه عناصر بلاغت، در حد شامخ ابلاغ روشن و متعالی.
7. اخلاق عملی و تهذیب نفس و اخلاص در عمل؛ که لازمه زندگی مرزبانان راستین است، و بستر اصلی نتیجهبخشی تلاشهای گوناگون دیگر است. دستکم نباید از پیامهای مُنْیَةُ المُرید و تمرینهای معراجُ السعادة غفلت کرد.
آموزشگر بزرگ تربیتهای الهی، حضرت امام جعفر صادق (ع)، در حدیثی معروف، حرکت اصلی به سوی آرمان بزرگ «اخلاص» و «تهذیب» را تعیین فرموده است :
مَن تَعَلَّمَ العلمَ وَ عَمِلَ بِه وَ عَلَّمَ لِلّه، دُعِیَ فی ملکوتِ السّماواتِ عظیماً؛ فقیلَ: تَعَلَّمَ لِلّه، و عَمِلَ لِلّه، و عَلَّمَ لِلّه. «کسانی که برای خدا دانش بیاموزند، و به آن عمل کنند، و آن را به دیگران یاد دهند، در جهان جاودان مورد تکریم قرار خواهند گرفت» درباره آنان میگویند: این کسانند که علم را برای خدا فرا گرفتند، و به علم خود برای خدا عمل کردند، و علم خود را برای خدا به دیگران آموختند.
7. زبان تخاطب و تفاهم؛ یعنی همزبانی با مردمان که مهمترین ابزار کار در زمینه مرزبانی حقایق و صیانت تعالیم است، و موفقیت آمیزترین عامل برای هدایت و ارشاد. و این چگونگی جز با دانستن زبان فکری هر عصر و هر مردمی بهدست نمیآید. تا حقایق الهی و تعالیم دینی با زبانی مناسب و نافذ و نیرومند به مردمان گفته نشود، و در جان آنان نفوذ نیابد، و شبههها را از ذهنها ـ بهویژه ذهنهای نسل جوان ـ نزداید، صیانت حقایق به انجام نرسیده است. و اینکه رسولان باید به زبان قوم سخن گویند، یکی نیز همین زبان فکری و تخاطب اندیشگی و تفاهم فرهنگی است. و روشن است که دانشهایی که یاد شد، همه با هم، در دست یافتن به «زبان تخاطب» (همزبانی با مردم عصر و اندیشمندان عصر) تأثیری حتمی دارد، اگر بخواهد کار به راستینی انجام پذیرد.
بدینگونه مینگریم که مرزبانی حقایق الهی، جز با جامعیّت ـ از این دست که یاد شد ـ امکانپذیر نیست. و نخستین گام در رسیدن به این جامعیّت این است که اندیشمند از جمود بر اصطلاحات یک فن و مفاهیم یک فلسفه (و همه چیز را در آن منحصر دانستن، مانند نحودان کشتینشین مثنوی) بگذرد، تا بتواند به اندیشیدن در مداری باز دست یابد، و به سنجش دادههای فکری و تلاشهای عقلی موفّق گردد؛ و با این چگونگی سره از ناسره بازشناسد، و به بیدارگری و رهاییبخشی نسلها بپردازد. ما عالمان بسیاری داریم که با معلومات خود ـ حتی معلومات بسیار ـ نتوانستهاند با نسلهای سرگردان عصر خویش ـ چنانکه باید ـ ارتباط برقرار کنند، و در راه نجات آنان بکوشند، و مرزهای اعتقادی یا عملی مورد تهاجم را پاس دارند.
نیازمند تأکید نیست که برای رسیدن به مرتبهای از جامعیّت، باید کوششی بسیار کرد، و تلاشی فراوان برتافت. و آنان که به این فوز بزرگ رسیدند، کوششی بسیار کردند، و تلاشی فراوان برتافتند، و مرارتهایی گران دیدند، به گفته ابنسینا :تَرَکُوا لِأجْلِهِ لَذّاتِ الجِسم، و راحاتِ البَدَن ... وَ اسْتَحْقَرُوا جمیعَ ما یَسْتَعْظِمُهُ الجُمهور، مِنَ المالِ والثّروهِ واللّذاتِ الحِسّیّه...
ـ دانشمندان در راه طلب دانش از لذّتهای جسمی و آسایشهای بدنی چشم پوشیدند... و مال و ثروت و کامروایی¬های حسّی را که دیگران بس مهم میدانستند، حقیر و خوار شمردند... .
آری، عالمان که به ارج والای گوهر دانش پیبردند، به مال و منال و جاه و مقام جهان پشت کردند، و آن همه را به اهل جهان واگذاشتند، و دانستند که ـ به گفته ابوالعَلای مَعَرّی ـ چیزهای مهم دنیا نیز در نظر خردمندانه مهم نیست:
اذا صَقَلَتْ دُنیاکَ مِرآةَ عقلِها أرَتْکَ جزیلَ الأمرِ غیرَ جَزیلٍ.
و ـ سرانجام ـ به فرمایش امام علیبن ابیطالب (ع)، در سخنانی که (شبی گیسو فروهشته به دامن)، در دامن هامون، و کناره گورستان، در سکوتی گسترده و آرام، و در نجوای شورگستر کائنات، به گوش کمیلبن زیاد نخعی فروخواند، و از شأن عالمانی که از زخارف جهان چشم برگرفتند و به راه راستان و راستینان رفتند پرده برداشت:
وَاسْتَلانُوا مَا استَوعَرَهُ المُتْرَفُون، وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوحَشَ مِنهُ الجاهِلُون.«سادهزیستی را که شادخواران کاری سخت میشمردند، به آسانی پذیرفتند، و با پارسایی که نادانان از آن میهراسیدند، دمساز گشتند.»
آری، عشق به «کمال انسانی» عشقی است عافیتسوز، که خواستههای دیگر را از چشم عاشقان کمال میاندازد، تا سرانجام، در جستوجوی کمال نامحدود، از همه چیزهای محدود میگذرند، و جان روشن آنان تن تیره را در پی میبرد تا چونان خویش روشن سازد، و از اسارت خوراک و خواب و آسایشجویی رهایی بخشد؛ این عشق، عشقی حقیقی است. و «در عشق حقیقی، روح جسد را در آغوش میگیرد.»
و ما در این روزگار، یک نمونه از عالمان جامع را مینگریم که به آفاق فکری بس گستردهای دست یافتهاند، و در قلمرو اندیشه از محدودههایی خاص فراتر رفتهاند. آثار فراوان و پر تنوّع استاد علامه جعفری ـ که شماری از آنها در کتاب، مورد شناسایی قرار گرفته است ـ گواه صادقی است بر این چگونگی ... و ُمشک آن است که ببوید ... و این همه برکت علمی و تربیتی، که در طول چهل سال، از زبان و خامه استاد جعفری به جامعه اسلامی ـ در ایران و خارج ایران ـ عرضه گشته است، واقعیّتی است گویای جامعیّتی چشمگیر در غالب ابعاد. یک نگاه به نامهای تألیفات ایشان ـ و موضوعهای سخنرانیها ـ و سپس محتوای آنها، برای تشخیص این ویژگی بسنده است.
در اینجا چند نکته مهم را یاد میکنیم:
1. دکتر نصری، شماری از شخصیّتهای علمی را که با استاد جعفری دیدار و ارتباط داشتهاند یاد کرده است. اهمیّت دارد که ـ به مناسبت ـ به ارتباط استاد علامه جعفری با علامه سمنانی (آیتاللّه، شیخ محمّدصالح مازندرانی حائری، معروف به «علامه سمنانی» و «علامه حائری» م. 1350ش)، و نوشتن مقدّمهای بر جلد سوم کتاب حکمت بوعلی سینا نیز اشارهای بشود. حضرت علامه، از علمای بزرگ و بسیار کم مانند اسلام است در سده گذشته، و جامع معقول و منقول به معنای وسیع و ژرف تعبیر، و صاحب اطّلاعات و معلوماتی پهناور، و مجتهد در فلسفه و عقلیّات فلسفی (نه تنها فلسفهخوان و فلسفهدان و فلسفهگو و فلسفهنویس)، و نقّاد تیزهوش و پرتوش و توانِ مباحث فلسفی، بهویژه اصول و مبانی «حکمت متعالیه»، در عین رعایت تعادل، و با اشاره به ارزشمندی نکتههایی درخور ارزش که در فلسفه صدرایی مطرح گشته است. جامعیّت علامه سمنانی تا جایی است که آثار او را در فنون مختلف و رشتههای علمی و فلسفی و کلامی و ادبی و تاریخی و فقهی و اصولی و گونههایی دیگر از مباحث تحقیقی، 300 تألیف دانستهاند.
پس از آشنایی مقدّماتی این دو عالم فاضل (که از دور انجام مییابد)، و آگاه شدن هر یک از مقام علمی آن دیگری، علّامه سمنانی استاد جعفری را به سمنان دعوت میکنند، و ایشان به آن سامان میروند، و چهار روز در مهمانی علامه به سر میبرند، و ضمن گفتوگوهایی علمی و تبادل نظرهایی چند، از نزدیک با آثار و افکار علّامه بیشتر و بهتر آشنا میشوند، از جمله اثر عظیم و کتاب کبیر حکمت بوعلی سینا.
استاد جعفری، پس از ملاحظه پارهای از فصلها و بخشهای این کتاب در نزد علّامه مؤلّف، به اهمیّت بسیار بالای آن پی میبرند، به ویژه از نظر روح اجتهادگرِ موّاج در این کتاب و قدرت تقلیدشکنی آن، و دمیدن نیروی نقد فلسفی و اجتهاد عقلی در طالبان مستعدّ فلسفه و مباحث فلسفی؛ تا این فن کهن، از زیر یوغ شخصیّتزدگی و تقلیدگرایی به درآید، و در میان فاضلان، و معلّمان و متعلّمان فلسفه کسانی مستقلاندیش ـ و به اصطلاح، مجتهد در فلسفه و عقلیّات فلسفی ـ پرورده شوند، و حتی با دید علمی و منصفانه و نقد فلسفی مؤدّبانه به نقدها و آرای خود علامه بنگرند؛ تا کار تکاپوی سازنده ذهنی و ورزیدن پوینده «عقلی» رواج یابد و روش گردد، زیرا نباید «تفلسف تقلیدی»، جای «تعقّل تحقیقی» را بگیرد، و «شبه تعقّل» به نام «تعقّل» ترویج شود، و اندیشیدن با عقل دیگران ـ اگر چه بزرگان ـ به جای اندیشیدن شخصی و مستقل بنشیند، چه عقلیّات درخور تقلید و تعبّد نیست (لا تعبّد فیالعقلیّات).
2.و هنگامی که عقلیّات مورد تقلید قرار گیرد، نتیجهاش همین خواهد بود که اکنون مینگریم که آنچه در «مقولات فلسفی» داریم همه مسائل و مطالب و مباحثی است که سدههایی چند (از پیش از اسلام و با حال و هوای غیراسلامی، و پس از اسلام و با حال و هوای اسلامی)، بر آنها گذشته است و جنبه تاریخی یافته است، و همواره به نام «تعقّل» و گرایش به مباحث عقلی، به صورت تقلید آیندگان از گذشتگان، در درسها و کتابها تکرار میشود، و با اینکه به اذهان و استعدادها کمک میکند، سبب میگردد تا صدها استعداد نهفته ـ چنانکه باید ـ عرصه شکوفایی نیابند، و عقلهایی که باید خود «فعّال» باشند، و آثاری هر چه نوتر و زندهتر، و دارای مبناهایی تحقیقیتر و خدشهناپذیرتر، و واجد چارچوبهایی گستردهتر و شاملتر (نسبت به همه علوم انسانی و برخی علوم دیگر، که باید فلسفه هر عصر ـ در شأن فلسفی خویش ـ به آنها بپردازد)، بهدست دهند، به چنین حرکتی موفق نگردند؛ و در برابر فلسفههای سست بنیاد غربی و شبه فلسفهها، و تحوّلهای اندیشهای گسیختهزمان، و مکتبهای جورواجور و چالشگر بیگانگان، نتوانند ـ از آن دست که باید ـ سیلی خروشنده از تعقّلی بنیادین و نو، و پاسخگو به شبهاندیشهها و شبهفلسفههای عصر، پدید آورند.
3. علامه سمنانی، در کتاب حکمت بوعلیسینا، روشی از نقد فلسفی را عرضه کرد، و با غنایی که از نظر منابع و استنادها، و رسالههای منقول در آن، و وفور مباحث آن، به این کتاب بخشید، این روش را درخور عرضه ساخت. در این سده اخیر، پس از حکیم دانا، آقاعلی مدرّس زنوزی (م. 1307ق) و نقد معروف او بر معاد مثالی، و فیلسوف مشهور، میرزا ابوالحسن جلوه (م. 1314ق) و پارهای نظرهای انتقادی او بر فلسفه متعارف، و همچنین آقابزرگ حکیم شهیدی مشهدی (م. 1355ق) و برخی نقدهای او ، کار علامه سمنانی حرکتی علمی و روشدار و سازنده است، و از دیدگاه ترویج «نقد فلسفی» ـ که حضور آن در قلمرو اندیشه علمی جامعه ما و مبانی صحیح تربیت فکری ـ یک ضرورت به شمار میآید، درخور توجّه بسیار است.
چون استاد علّامه جعفری، به این ابعاد ارزشی و علمی و تربیتی کتاب وقوف یافتند ـ از باب وظیفه علمی و دینی ـ به نوشتن مقدمهای به منظور شناساندن بیشتر آن، و توجّه دادن اذهان پویا و اندیشههای آزاد به محتوای پرارج آن پرداختند. و از جمله نکتههای مهمّی که در مقدّمه خویش یادآور شدند، نقد علمی علامه است بر مسئله «اصالت وجود.» این مسئله ذاتاً عرفانی است نه فلسفی (یعنی منسوب به «شهود» است نه «عقل»)، لیکن فیلسوف فاضل و بزرگوار، حضرت صدرالمتألهین شیرازی ـ رحمت اللّه علیه ـ کوشیده است تا آن را در قالب بیان فلسفی (و قیاسهای منطقی) عرضه بدارد. البته، جایْ جای، در بیان خود مسئله و فروع مهم آن، به «کشف» و «مُدَّعَیات کشفی» استدلال میکند، و عرفانی بودن آن را مینمایاند، و ذوقی بودن موضوع را به صراحت و مکرّر مورد تأیید قرارمیدهد، و درباره آن و شکل تحریر و اثبات آن مدّعی شهود باطنی میشود. و این همه روشن میدارد که مسئله ذاتاً فلسفی (تعقّلی خالص و منطقی و قیاسی صرف) نیست.
4.در تأیید بیشتر آنچه اشاره کردیم ـ و در نزد اهل فن روشن است یادآوری میکنیم که جناب صدرالمتألّهین ـ از جمله ـ در مسئله اثبات، علم مبدأ متعال به اشیاء، از راه قاعده «بسیطُالحقیقه» ، بر شیخالرئیس، که به این صورت و بر این مبنی آن را قبول ندارد، و موضوع را به صورتی دیگر تصویر میکند، خرده میگیرد و میفرماید: «هر کس اهل کشف نباشد و از ذوق تام بهره نیافته باشد، به این مطلب نمیرسد.»
شیخالرئیس ابنسینا، با منطق عظیم «شفا»، بر ستیغ بلند تاریخ علم منطق پر گشوده است. او با مغز منطقی و ریاضی خویش، و بر شالوده اصول منطقی و مبانی تعقّلی صرف، مسائلی را رد میکند و نمیپذیرد، مانند «حرکت جوهری»، «مُثُل افلاطونی»، «اتّحاد عاقل و معقول»، «مادیّهِ الحدوث بودن نفس انسانی»، و «تجرد قوّه خیال». صدرالمتألهین در این مقام نیز میفرماید: «اینها همه به این دلیل است که شیخ اهل مکاشفات نبوده است.» و میفرماید که خود به این مراحل واصل گشته است، و صحّت این مسائل را از این راه به دست آورده است.
باری، علامه حائری سمنانی، در کتاب حکمت بوعلیسینا ـ از جمله ـ مسئله «اصالت وجود» را، که پس از صدرالمتألهین جزو مسائل اصلی، یا اصلیترین مسئله در «فلسفه اولی» (در مشرب فلسفی جمعی از فاضلان اسلامی) بهشمار میآید، مورد نقد قرار داده است. و استاد علامه جعفری، در مقدمه جلد به سوم، در این باره چنین مرقوم داشتهاند:
«مسئله «اصالت وجود» یا «ماهیّت» که بدون شک از مشکلات عظیمه فلسفه بهشمار میرود، و از دیرگاهی است که افکار فلاسفه را به خود مشغول نموده و موجبات تلاش فکری آنها را فراهم آورده است. در این بحث ـ مانند سایر مباحث فلسفی ـ عظمت متفکّران به قدرت و نیروی استدلال برتری پیدا کرده است. مثلاً در اثبات دعوای «اصالت وجود»، عظمت صدرالمتألهین، بیشتر از فرق میان «وجود ذهنی» و «وجود خارجی» ـ که به زعم قائلین به اصالت وجود مهمترین دلیل «اصالت وجود» است ـ مؤثر واقع شده است. همانگونه که عظمت میرداماد به نظر معتقدان اصالت ماهیت در این موضوع ظهور یافته است.»
در این مبحث، قدرت فکری حضرت آقای علامه، بدون تأثّر از گفتهها و گویندهها، مسیر علمی خود را طی نموده، و اصالت وجود را بدون تحت تأثیر قرار گرفتن شخصیتها مورد نقد علمی قرار داده است.
مباحث «وحدت و کثرت»، و «ارتباط حادث و قدیم»، که از مجلّد سوّم شروع میشود، دشوارترین و با اهمیّتترین مسائل حکمت الهی است. این همان مباحثی است که هسته مرکزی انشعاب عقاید مختلفه را در «الهیّات» تشکیل میدهد. و چنانکه میدانیم، در این مباحث، گاهی استدلالات شعری و ذوقی، نیروی اصلی اثبات را به عهده گرفته است... در این مبحث مرحوم علّامه غایت تتبع و تحقیق را به انجام رسانیده ... و بدون مبالغه، نقدی غیر قابل انکار بر مسلک «وحدت موجود» و «وحدت وجود» (منجر به «وحدت موجود») وارد ساختهاند...
این مشی علمی و فلسفی را که از معظّم له در این مبحث مشاهده میکنیم، از نظر استقلال فکری فوقالعاده جالب است، و بدون مبالغه، استقلال این شخصیت بزرگ را در تفکرات علمی و حِکْمی اثبات میکند. تقاضای نگارنده تقریظ این است که با دقّت کامل، تمامی این دوره، و بالخصوص این چند مبحث که تذکر دادهایم ـ و بهویژه مبحث اخیر ـ را مطالعه فرموده، خدمت بینظیر حضرت آقای علّامه را، که مهمترین خدمت به تبیین طریق انبیا و اهل بیت عصمت (سلامُ اللّه علیهم اجمعین) است، ادراک نمایند.
این دیدار میان این دو عالم جلیلالقدر، و تأکید هر دو بر پیروی خالص و اجتهادی، از حقایق معارف اهل بیت (ع)، و پرهیز از هرگونه تقلید، یا التقاط یا تأویل و انحراف، در جهت احیای امر آل محمّد (ص) و نشر تعالیم خالص آنان، مرا به یاد حدیثی میاندازد، از فروغ آفرین بزرگ آفاق تربیت و بصائر حضرت امام ابوجعفر محمّدباقر (ع)، آنجا که میفرماید:
تَزاوَرُوا فی بُیُوتِکُم، فإنَّ ذلکَ حیاهٌ لاِمرِنا؛ رَحِمَ اللّهُ عبداً أَحْیا أَمْرَنا.
«به خانههای خویش به دیدار یکدیگر بروید، که این دیدارها موجب زنده ماندن امر ما (و تعالیم و معارف و مرام ما) خواهد بود. خداوند بیامرزد کسی را که امر ما را زنده بدارد.»
5. این مقدّمه، به همانگونه که علّامه سمنانی و مقام والای او را در نقد مسائل فلسفی و عرفانی و تحقیق آزاد درباره آنها، و همچنین ارزش علمی و روشْآموزِ کتاب گرانسنگ او را میشناساند، نیز نشان میدهد که ما با دانشمندی جامع و مستقلاندیش روبروییم؛ پس ترسیمی است نیز از استقلال فکری و شهامت علمی علامه جعفری، و آزاداندیشی ایشان در مسائل گوناگون فلسفی و علمی، که امروزه این چگونگی گوهری اندک یاب است، بهویژه که اکنون روزگاری است که بس و بسیاری از فاضلان ـ چنانکه اشارهای گذشت ـ در تعبّدهای عقلی و تفلسفهای تقلیدی و تکرار بیچون و چرای مطالب و استدلالهای متفکّران سدههای پیشین ـ بدون نگرشهای اجتهادی و انتقادی ـ عمر میگذرانند... و از اینجاست که دانشمندان مستقلاندیش ـ نه تکرارگر ـ باید پیوسته مورد تکریم باشند و سرمشق قرار گیرند. استاد علامه جعفری، این مستقلاندیشی را از سالها پیش در آثار خویش نشان دادهاند، از جمله در مباحث مهم کتاب ارتباط انسان ـ جهان ، به هنگام نقد آرای گوناگون فیلسوفان و متفکّران شرقی و غربی. و همچنین در کتاب مبدأ اعلی، به هنگام بحث درباره مسائل رایج درباره «وجود»، که همواره با پرهیز از هرگونه نقد علمی آزاد تدریس و تکرار شده است. در کتاب یادشده، در این باره مطالبی مفصل آمده است، و گاه مسائل با زبان ریاضی توضیح داده شده است. در اینجا به آوردن بخشی بسیار کوتاه از سخنان ایشان بسنده میکنیم:
اگر این بحرانهای علمی و فلسفی و مسلکی رو به خاتمه بگذارد، و مسالک «ردهبندی» شود، تصوّف حرفهای (نه معرفت واقعی) و «وحدت وجود» که منجر به وحدت موجود میشود، در ردیفی از عقاید قرار میگیرد که عشّاق این مکتب هیچگونه رضایتی به آن ندارند؛ ولی از آن طرف، واقع و حقیقت هیچگونه پیروی از خرسندی و کراهیت افکار نداشته و نخواهد داشت. بیرحمی و خشونت واقع را با نرمیهای عاطفهای نمیتوان مستور کرد... .
6. با توجه به نظر علامه جعفری درباره «وحدت وجود» و «اصالت وجود» به خوبی درمییابیم که چنین متفکّری آزاداندیش و تقلیدگریز (و آشنا با مبانی قرآنی و معارف اهلبیت (ع) و معتقد به «ردهبندی» مسلکها و مشربها، و مؤمن به خالصْفهمی حقایق وحیانی و پرهیز از هرگونه تقلید عقلی و التقاط و امتزاج و تأویل...)، نمیتواند چیزی از مقوله عرفان التقاطی و صد درصد تأویلی و هندی صوفیانه را، عرفانی اسلامی و قرآنی بهشمار آورد. عرفانی که ذاتاً هندی است، و شالوده آن بر یک تفکر بسیار قدیمی هندی (یعنی سرزمینی دور از تعالیم توحیدی پیامبران) درباره وجود و وحدت آن نهاده است، و اینکه در جهان هستی، در نهایت، علیّت و معلولیّتی نیست و خالقیّت و مخلوقیّتی تصوّر ندارد، بلکه همه چیز تجلّی یک چیز است، بلکه به سخن درستتر در بیان عقاید این نِحْله، همه چیز یک چیز و یک چیز همه چیز است ـ «وفَی کُلّ شیء ٍلَه آیةٌ تَدُلُّ عَلی أَنّه عَینُه».
و تباین ماهوی چنین نِحْلهای در توحید، با توحید متعالی و منّزه انبیایی، و خداشناسی وحیانی، و معرفتاللّه اوصیایی، که از مکتب معارفی خالص و مشعشع معصومین (ع) استفاده میشود، بهخوبی روشن است. استقلال اندیشه و گریز از مدار بستگی، و مطالعات وسیع در تاریخ آرا و نِحلهها و سرچشمههای آنها، و خروج از حوزه محدودنگری، و پرهیز از روش ممنوع شرعی و عقلیِ «تأویل»، از سویی، و از سویی توجّه مسئولانه به خالص فهمی معارف قرآنی و مبانی کامل و مستقل و بینیاز از تأویل وحیانی، استاد علامه جعفری را از افتادن در دام پذیرش آنگونه عرفانها و نِحْلهها فرا داشت؛ از اینرو، دکتر نصری، پس از تتبّع در آثار استاد و ملازمت سالیان با ایشان ـ بهحق ـ میگوید: عرفانی را که استاد جعفری مطرح میکنند، عرفان مبتنی بر اسلام است، آن هم اسلامی که از کتاب و سنّت و سیره پیامبر و ائمّه برمیآید، نه عرفان مبتنی بر کتابهای صوفیّه و عملکردهای خانقاهنشینان.
آنگاه این تعریف زیبا را درباره «عرفان اسلامی» از استاد جعفری نقل میکند: عرفان اسلامی عبارت است از گسترش و اشراف نورانیِ «منانسانی»، بر جهان هستی، به جهت قرارگرفتن «من»، در جاذبه «کمال مطلق» که به «لقاءاللّه» منتهی میگردد.
7.در اینباره که توحید عرفانی با توحید قرآنی و مبانی اهلبیت(علیهمالسّلام) در معرفهاللّه سازگاری ندارد، بزرگانی بسیار و بسیار ـ بجز علّامه سمنانی و علامه جعفری ـ اظهار نظر کردهاند، از جمله مرزبان بزرگ حقایق شیعی، و چکاد افراشته تعالیم اوصیایی، حضرت علّامه حلّی (م. 726ق)، در کتاب نهجالحق ؛ و فلسفهدان و عرفانشناس برجسته معاصر، علامه سیّدابوالحسن رفیعی قزوینی (م. 1395ق) در مجموعه رسائل».
در اینجا بهعنوان توضیح میگوییم: در مسئله مهم توحید، چهار طرح را میتوان بیان داشت:
الف) توحید ایجادی خِلْقی (یعنی ایجاد، بر شالوده خلقت، خالقیّت خداوند متعال و مخلوقیّت همه کائنات، با نفی سنخیّت).
ب) توحید ایجادی عِلّی (یعنی ایجاد، بر شالوده علّیّت، علّیّت مبدأ متعال و معلولیّت کائنات، با لحاظ علیت فلسفی و لوازم آن).
ج) توحید وجودی تشکیکی (در این قسم، ایجاد به معنای متعارف آن، اعم از خلقت یا علّیّت نفی میشود، زیرا این مشرب نیز ـ در نهایت ـ به نفی علّیّت و معلولیّت اعتراف میکند، فقط تجلّی ذات است در مظاهر مختلف ، و منشأ اختلاف اعدام است نه وجودات، یعنی عدم مرتبه عالی مقوّم مرتبه سافل است. این قسم را، توحید وجودی سنخی نیز نامیدهاند).
د) توحید وجودی اطلاقی (در این قسم نیز، علّیّت و معلولیّتِ اصطلاحی نفی میشود، و تجلّی در ظهورات است. و ظهورات، عین متجلّی است، یعنی تجلّی و متجلّی و متجلّا فیه ـ به حسب حقیقت ـ یکی است. این قسم را توحید وجودی عینی نیز نامیدهاند، چنانکه در بیتی و جملهای که از صاحب فتوحات نقل شد بدان تصریح گشته است).
8. سه صورت اخیر، از این چهار صورت، با توحید انبیایی و اوصیایی (توحید قرآنی)، بهطور قطع سازگار نیست. توحید قرآنی که ـ پس از آیات صریح و بسیار ـ بهوسیله پیامبر اکرم (ص) و امامان اهل بیت (ع) ـ حاملان اصلی علم قرآنی ـ در احادیث و خطبهها و دعاهای معتبر، مکرر تبیین شده است، همان توحید ایجادی خلْقی است، که خداوند متعال ـ در مقام جلال و کبریایی ـ خالق هستی است از عدم و بدون سابقه، به قدرت مطلقه الهیّه، در ظرف اراده. و هیچ سنخیّتی میان «خالق» و «مخلوق»، قابل تصوّر نیست، بلکه اصل بر عدم سنخیّت است، به دلیل ازلیّت ذات و غیر ازلیّت کائنات.
ذات متعال خالق، ازلی است، و تعیّن آن تعیّن ازلی است، و ذات مخلوق، غیر ازلی و تعیّن نیز غیرازلی است. و میان این دو تعیّن، هیچگونه سنخیّتی نمیتواند باشد (لَیسَ کمِثلِهِ شیء). میان موجود ذاتآ ازلی و موجود ذاتاً غیر ازلی هیچگونه سنخیّتی و تشابهی نمیتوان تعقّل کرد. گذشته از این، اثبات سنخیّت، مستلزم ادّعای نوعی ادراک حقیقت ذات (و احاطه متناهی بر نامتناهی) است. و این محال است.
9. در اینجا مشکلی نیز به نام مشکل «ربط حادث به قدیم»، که مفهومی و اصطلاحی و تصوّری یونانی است ـ و بسیاری از آقایان را سرگردان کرده است ـ بهوجود نمیآید، زیرا سخن از «خالق» و «مخلوق» است. و مخلوق به صرف اراده کامله خالق قادر مطلق خلق میشود، و انتخاب زمان خلق و اراده آن ـ مانند کیفیّت آن ـ با ذات خالق است، و از اسرار خالقیّت ذات متعال است: ... تَعْلَمُ ما فی نَفسی، و لا أَعْلَمُ ما فی نَفسِک، إنَّکَ أَنتَ عَلّامُ الغُیوب . که هر زمان ـ بنابر تعبیر مصطلح ـ اراده کند شیئی را بیافریند، آن شیء آفریده شود: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا اَرادَ شَیئآ أَن یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون . پس این، قدرت کامله و تامّه خالق قادر مختار است که در ظرف اراده (إذا ...)، مخلوق را پدید میآورد؛ و این است توحید فطری انبیایی و اوصیایی: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُم من خَلَقَ السّمواتِ و الأرضَ؟ لَیَقُولُنَّ: اللّه... وَ لَئِن سَأَلْتَهُم: مَن خَلَقَ السّمواتِ و الأرضَ؟ لَیَقُولُنَّ : خَلَقَهُنَّ العزیزُ العَلیم.
10.بدینگونه و با آنچه به اختصار یاد شد ـ و در کتاب با شرحی بیشتر و استنادهایی مکرّر تبیین گشته است ـ اگر مینگریم که استاد جعفری، مباحثی را با عنوان «هماهنگی علم و فلسفه و عرفان و مذهب با یکدیگر» مطرح کردهاند، به معنای جهتگیری کلی این چهار امر است، چنانکه واژه «هماهنگی» نیز به آن اشعار دارد، نه عیّنیّت دادهها؛ زیرا که در شناختهای اصیل و نهادینه، در معرفت جهان و جهان معرفت، دادههای تعالیم وحیانی و تفسیرهای اوصیایی، هیچگاه و به هیچگونه، همسان دیگر مفاهیم و اصطلاحات و دادهها نیست، و سطح آنها هرگز یکی نیست؛ و آفاق شناختی و ابعاد شهودی آنها بسیار متفاوت است؛ چنانکه اینجانب در کتاب «الهیّات الهی و الهیّات بشری»، این موضوع را روشن کردهام، اگرچه اصل موضوع، در نزد صاحبنظران بصیر، و تأمّلگرایان خبیر، و عقلشعاران متین، و تعقّلباوران راستین روشن است.
11. از همین جاست که مینگریم، علامه جعفری، اذهان را به فلسفه خاصّی نیز توجّه نمیدهند، و مشرب عرفانی خاصی را تأیید نمیکنند؛ و از انتقاد کردن بر نظرهای صاحبان نظر به هیچگونه نمیهراسند، و به صراحت میگویند: ... نه مُثُل افلاطونی صورت تحقّق به خود خواهد گرفت، و نه بحث از مفهوم وحقیقت وجود خاتمه خواهد پذیرفت. بهتر و بلکه ضروریتر این است که ما حقیقتجویان تشخیص بدهیم که فکر یعنی چه؟ و چگونه باید به کار بست؟ و چه نتیجهای را باید از فکر توقّع داشته باشیم؟ ... روح تقلید نباید ما را دنبال شبستری و ملّاصدرا بکشاند... بلکه باید آنها را واقعاً درک کنیم، امّا محدود نمانیم و با بالهایی که خداوند به بندگانش داده است به پرواز درآییم.
و بدینگونه است که «استاد همواره از بیماری شخصیّتزدگی سخن گفتهاند، و طالبان علم را از فرو رفتن در جاذبه شخصیّتها برحذر میدارند»، هم بدینگونه است که شرح مثنوی ایشان نیز شرحی انتقادی است. از نظر اینجانب در این شرح، این سه مطلب میتواند بهصورتی مؤکّد مورد نظر باشد:
1.اشاره به پارهای کشفهای علمی جدید، که ممکن است ـ بهگونهای ـ از برخی ابیات استفاده شود.
2.مقایسه افکار مطرح گشته در مثنوی، با افکار شماری از متفکّران غربی.
3.ذکر انتقادهای 1ی که بر بخشی از مطالب و تفکرهای مولوی وارد است. «افکار و آرای مولوی را مورد تجزیه و تحلیل قرارداده، بهترین آنها را پذیرفتهاند، و برخی را نیز نقّادی کردهاند.»
ایبنا
نظر شما